مُصْلِحِینَ

إِنَّا لاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ ـ ما هرگز جزای مصلحین را ضایع نخواهیم کرد

مُصْلِحِینَ

إِنَّا لاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ ـ ما هرگز جزای مصلحین را ضایع نخواهیم کرد

مُصْلِحِینَ

به نام خدا - به یاد خدا - برای خدا

الهی سنگرم آماده کن جنگیدنش بامن
تو توفیق شهادت را بده بالیدنش بامن

پیام های کوتاه
آخرین نظرات
  • ۱۴ خرداد ۹۸، ۱۲:۲۰ - سید محسن جوانمردی
    احسنت...

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

برگشت و مرد را نگاه کرد ، درحالی که  قطره اشکی از گوشه چشمش فرو غلتید ، گفت: خدا ضایعت کند که مرا ضایع کردی! و باز او ماند و بغض گلو گیر همیشگی و حسرت...

برای او که هربار تا پیشت دروازه آسمان میرفت و خوشحالی کاروان نور را میدید ، دیگر زمین خسته کننده بود؛ ملال آور بود؛ اما و چه کار میتوانست بکند ؟ گوش صاحبش بدهکار این حرف ها نبود . انگار که پنبه در گوشش فرو کرده باشند . او هم نمیتوانست دست روی دست بگزارد. غصه خوردن و آه کشیدن فایده ای نداشت باید کاری میکرد بعد از کمی فکر با خودش گفت شاید .... راه خوبی به نظر میرسید. امتحانش ضرری نداشت. شاید آنجا میتوانست حرفش را بزند و کمی آدمش کند. 

مرد خوابید و رویای او آرام به حرکت در آمد او هم آرام آرام به سرزمین رویای صاحبش قدم گذاشت. باید او را جایی میبرد. جایی که ببیند و بفهمد دارد چه کار میکنند...


همه جا تاریک بود. باد دیوانه وار به هر سو میدوید. صاحبش نمیتوانست جلوی پایش را ببیند به سختی راه میرفت. کم کم صدای مبهمی به گوشش رسید و بلند تر شد. همان جا ایستاد و خشکش زد. از ترس به خودش میلرزید. شروع کرد بی هدف به هر طرف دویدن و کمک خواستن یک دفعه سمت راستش روشن شد. نور هایی را دید و با خوش حالی به سمت آنها دوید ؛ اما هرچه به نور ها نزدیک میشد آنها از او فاصله می گرفتند ! خسته و نا امید استاد و با صدای بلند فریاد زد : خواهش میکنم بمانید؛ مرا تنها نگذارید؛ من میترسم ! نور ها کمی مکث کردند و برگشتند...

هاج و واج مانده بود باورش نمیشد بعضی از دوستانش دست در دست این نور ها به طرفش آمدند . از دوستانش پرسید: این ها فرشته اند ؟ چرا فقط با شمایند؟-پس فرشته من کو؟ چرا کسی به من توجهی نمیکند؟ یکی از دوستانش به نوی که در دستش گرفته بود اشاره کرد و با تبسم گفت : معرفی میکنم: نماز بنده...

و ادامه داد نماز هرکسی هوای صاحبش را دارد تو هم نمازت را صدا کن تا همراهت شود...

این را گفتند و دور شدند . دوباره همه جا تاریک شد . و ترس و ناامیدی به جانش افتاد. با تمام وجود نمازش را صدا کرد.. طولی نکشید که احساس کرد کسب به طرفش می آید لاغر بود و ترکیده . به زور راه میرفت. انگار مریض بود! بات دست پاچگی پرسید : او دیگر که هستی ؟

-- من ؟ نباید هم بشناسی ! من نماز تو هستم!!

مرد با تعجب گفت : نماز من ؟ پس چرا مثل نماز دوستانم نور نداری؟ چرا اینقدر بیحالی..

او که انگار منتظر این حرف صاحبش بود ، دیگر بغضش ترکید . با گریه گفت چرا از من میپرسی همه اش تقصیر توست !!

تقصیر من؟ 

 دوستان تو نمازشان را درست و به موقع ادا میکنند و حواسشان فقط به پروردگار است برای همین نمازشان نورانی میشود. و به آسمان میرود؛ اما تو انگار نه انگار بات خدای خودت حرف میزنی.

حواست به همه چیز است جز خدا. میخواستی من بهتر از این باشم؟! هر بار که مرا بالا می فرستی، پشت دروازه های آسمان می مانم و نمیتوانم همراه نماز های دیگر بالا تر روم . هر بار که ضایع میشوم و بر میگردم بر سرت فریاد می کشم و نفرینت میکنم ؛ اما تو اصلا توجهی نمیکنی . همه اش تقصیر توست ؛ خود تو...


صبح شده بود و حالا دیگر این ستاره ها نبودند که میدرخشیدند نگاهی به خودش انداخت. حالا او هم میدرخشید. ولی هنوز نگران بود. از اینکه نکند دوباره از دروازه رد نشود. 

به پایین نگاه انداخت. صاحبش را دید که سر بر سجده گذاشته...


۳ نظر ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۰۶
ذی حجر

بسم الله الرحمن الرحیم

تدبر همین کاری است که الان دارید در مقابل این نوشته‌ها می‌کنید. گوینده صحبت می‌کند، شما گوش می‌دهید و می‌فهمید. نویسنده می‌نویسد، شما می‌خوانید و می‌فهمید. فعالیت ویژه‌ای نیست، بلکه منسجم فهمیدن حرف‌های گوینده و نوشته‌های نویسنده است. اما اگر کسی بخواهد این مطالب پراکنده پی‌گیری کند، واقعا چه می‌فهمد؟
تدبر یعنی اگر پای سخنرانی خدا نشستید، آن را کلمه‌کلمه‌های پراکنده نشنوید. چون سخنرانی خدا کلمات مجزا از هم نیست. هر سوره یک سخنرانی است؛ خدا در هر سوره یک سخنرانی برای یک هدف خاص کرده و می‌خواسته فرد یا جامعه را یک قدم رشد دهد. حتی وقتی یک آدم عاقل حرف می زند، پراکنده حرف نمی‌زند. چه برسد به خدا. خدای حکیم علی الاطلاق که می‌خواهد در یک سوره با ما حرف بزند، حتماً پراکنده حرف نمی‌زند. پس چرا اغلب افراد خیال می‌کنند قرآن کشکول است مجموعه‌ای از سخنان پراکنده است. مثل این که کسی این چنین سخن بگوید:
تدبر چیز خوبی است، گفتم چیز، چیز در انگلیسی یعنی پنیر، گفتم پنیر راجع به پنیر صحبت کنیم برای تهیه پنیر شیر را تا 30 درجه سانتی‌گراد گرم می‌کنیم. گفتم سانتی‌گراد...
ما بی‌آن‌که بخواهیم قرآن را این‌گونه می‌دانیم و می‌خوانیم. اما هرگز قرآن این‌گونه نیست. در هر سوره که خدا حرف زده منسجم بوده است. خداوند می‌خواسته دست شما را بگیرد و با خودش هم‌راه کند و برساند به یک هدف. وگرنه اگر قرآن آیه‌های پراکنده بود، نیازی نبود 114 سوره شود. چه کسی هر چند آیه را یک سوره کرده؟ خدا کرده است. آیا خدا کار لغو می کند؟
حالا از شما می‌پرسند برای تدبر چه باید کرد؟ می‌گویید باید به معنا دقت کرد. خب فرد می‌رود و در یکی دو آیه دقت می‌کند، اما بعد می‌بیند به آیه‌ای می‌رسد که هیچ ربطی با قبل آن نداشته است. مقداری می‌ایستد و با خود می‌گوید این چه بود، آن چه بود؟ بعد می‌گوید «ولش کن ثوابش را هم ببریم خوب است!»
پس اگر ما تا به حال فکر می‌کردیم فهم قرآن یعنی فهم 6000 آیه، حالا فهمیدیم این طور نیست. ممکن است من 6000 آیه را دقیق بلد باشم اما این هنوز فهم قرآن نیست، باید ارتباط آیه‌ها را بفهمیم تا برسیم به فهم سوره‌ها. حتی اگر فکر کنیم فهم قرآن یعنی فهم 114 سوره، باز هم اشتباه است. تنها وقتی می‌توانیم که کل قرآن را بفهمیم که ارتباط سوره‌ها را هم با هم فهمیده باشیم. چون امیر مؤمنان علیه‌السلام فرمود «القرآن کله جاء کالکلمة الواحدة» کل قرآن یک کتاب آسمانی کاملاً منسجم است که یک هدف مشخص را تعقیب می‌کند و آن کسی که در کل آن تدبر کند، به این هدف واحد رسیده است.
اما هدف واحد قرآن چیست؟ این هدف توحید است، یا به عبارتی، هدف نهایی قرآن هدایت و رساندن بشر به خداست. ما وقتی که به این هدف برسیم، می‌توانیم بگوییم که قرآن را- تازه فقط ظاهر آن‌ را- یک دور ختم کرده‌ایم.

برگرفته شده از نشریه سنگر محله
۲ نظر ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۶
ذی حجر