بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
همیشه یه لبخند ملیح بر لب داشت . از این جوان خیلی خوشم می آمد. خیلی با محبت بود. خیلی با صفا بود.
وقتی در کوچه و خیابان او را می دیدم خیلی لذت میبردم . آن ایام با اینکه پدرم خیلی مسجد میرفت اما من اینگونه نبودم..
تا اینکه یه روز پدرم مرا با خودش به مسجد برد و دستم را در دست همان جوان قرار داد و گفت : احمد آقا اختیار این پسرم دست شما.
بعد به من گفت هرجی احمدآقا گفت کوش کن . هرجا خکاستی با ایشان بری اجازه نمیخواد و ...
خلاصه مارا تحویل احمدآقا داد. برای من یک نکته عجیب بود!
مگر پدرم چه چیزی دیده بود که این گونه اختیار من را به یک جوان شانزده ساله می سپرد؟!
چند شب از این جریان گذشت من هم مسجد نرفتم یک شب دیدم درب خانه را میزنند. رفتم در را باز کردم تا سرم را بالا کردم با تعجب دیدم احمد آقا پشت در است.
تا چشمم به ایشان افتاد خشکم زد . یک لحظه سکوت کردم ، فکر کردم اومده بگه چرا مسجد نمیایی؟
گفتم سلام احمداقا به خدا این چند روز خیلی کار داشتم ، ببخشید.
همینطور که لبخند داشت گفت :من که نیومدم بگم چرا مسجد نمیایی من اومدم حالت رو بپرسم، آخه دو سه روزه ندیدمت..
خیلی خجالت کشیدم ، چی فکر میکردم چی شد..
دو سه روز دوباره موقع اذان مشغول بازی شدم و مسجد نرفتم یک شب دوباره صدای درب خانه آمد . من هم که گرم بازی بودم تا درب رو باز کردم از خجالت مُردم. با همان لبخند همیشگی من را صدا کرد و گفت : سلام حسین اقا
حسابی حال واحوال کرد و اما من هیچی نگفتم ، فهمیده بود از نیامدنم به مسجد خجالت کشیدم برای همین گفت: بابا نیومدی که نیومدی اومدم حالت رو بپرسم ...
خلاصه ان شب گذشت و فردا شب زودتر از اذان رفتم مسجد و این رفتن مسجد ما همان و مسجدی شدن ما همان.
شهید احمدعلی نیری
متن زیر دیالوگی هایی بر دعای روز های حضرت زهرا سلام الله علیها در صحیفه فاطمیه است.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
به بیان مدرسه حمد(هنر ادبیات رسانه)، بعضی چیزهایی که می نویسیم اگر توی داستان بگذاریم، قابل تحمل نیست...خیلی از حرفهای سخت را میشود گفت و نوشت ولی اگر توی داستان باشد ماجرا فرق میکند. راحت که بگویی مخاطب اذیت نمیشود. چی میشود که مخاطب اذیت می شود؟ او، اول جمله را توی خیالش از زبان خودش تکرار میکند...اگر آنجا خوب به نظر نرسد، نمی پسندد و پس می زند.
دیروز تصادفا بزرگواری در گروه علمداری که بخش عمده کارش، متن نوشتن برای صحیفه است، بیان ساده ای برای دعای روز سه شنبه حضرت زهرا س درخواست کردند...درخواست عمومی و دفعی بود ولی قبلا به آن فکر کرده بودم...نوشتم«هر چی مردم...مابیشتر...هرچی ما بیشتر....خدا بیشترتر»خلاصه برخی دوستان خوششان آمد و از سر لطفبقیه ایام هفته و بلکه دعاهای مربوط به تعقیبات نماز را هم به این ترجمه مطالبه کردند.
الیته چیزی که ما برای سایر روزها نوشتیم نه به این خلاصگی بود و نه میشه اسمش را ترجمه گذاشت...ولی شاید بشود اسمش را بخشی از دیالوگ نویسی گذاشت...البته دیالوگ ها چند دسته هستند: در یک تقسیم بندی میشود یک دسته را به سخنان قابل تأمل و حکیمانه و نکته سنجانه،و دسته دیگر را سخنان قانع کننده و احتجاجی و اثبات کننده تقسیم کرد...ادعیه حضرت زهرا(س)قابلیتشان خیلی زیاد است پس به راحتی پاسخگوی استخراج هر دو دسته یاد شده هستند. متن ها را اینجا می نویسم چون هنوز هم به این وبلاگ ارادت دارم....دیروز تا حالا سه این متن ها سه مدل شدند که فقط یک مدلش را در گروه تلگرامی علمداری گذاشتم...دو تای بعدی را خجالت کشیدم...البته جادارد اصل متن دعاها راهم بگذارم که فعلا حالش را ندارم اگر دستم به فایل ووردش برسد این متن را مجدد ویرایش می کنم:
شکل اول:
یک شنبه:
آخ خ خ خدا... این اول و آخر و وسط امروز را خودت میزونش کن....یک جوری که هر چی می زنم...به هدف بنشینه...
هر کاری که میکنم بگیره...
(از زبان یک کسی که احساس می کنه تیری در کمان امامش است)
دوشنبه :
کار باید به جز به هدف خوردن(که دعای دیروز بود)جون هم داشته باشه...موثر باشه... اینا به کنار مگه به برکت محمد و آل محمد یک جوری بشه ما این ور جوب نباشیم و خدا هم اون ور جوب...پس به جز جون دار بودن... جهت هم باید درست باشه...کمونه هم نکنه...
سه شنبه:
هر چی مردم....ما بیشتر....هر چی ما...خدا بیشترتر
چهارشنبه:
ما را به تو باید سپرد... که نه به چشمات خواب میاد و نه کم میاری...
آخیش... تو که از دوردت بر محمد و آل محمد یک چشم بر هم زدن هم دریغ نمیکنی...یک چشم برهم زدن هم صلواتت را دریغ نکن...
فقط به تو باید سپرد که اگر دست کسی دیگر باشه، ضایع میشه... شایع میشه...
پنج شنبه:
خ خ خدا! این او چیزاییه که من میخوام(تقی عفاف...)....چه چیزا که تو داری و من بهش محتاجم... خدایا چقدر به تو محتاجم(قوتک لضعفنا...)...مثل الان که من صلوات بر محمد و آل محمد را میخوام و تو هم داری و میدی...شکر و ذکر و طاعت و عبادتت رو میخوام...تو خواهش و خواست منی آخر رحم...
جمعه:
توی این شلوغیا...میان نزدیک ها و توجه دارها و موفق ها ....کجا نزدیکتره، میخوام بیام اونجا...
اصلا اگر بشه یه جوری کنی انگار که قیامت باشه و من دارم تو رو می بینم...
تو این شلوغیا یک جوری بمیرم که تو دوست داشته باشی... شرط ملاقات اینه که آدم آخر خوبی داشته باشه...اینجوری که فکر میکنم صلوات محمد و آل محمد بیشتر به چشمم میاد خودش آخر خوب تموم شدنه... خود صلواتم عجب چیزیه پیدا کردم اون چیزی رو که توی امروز مابه ازای ملاقات با تو توی قیامت باشه....
شنبه:
خدایا فقط از تو میخواهم...فقط "از تو خواستن" را هم از تو میخواهم....وای بدتر از این چی میتونه باشه که تو... رو بگردونی و ما ...رو به تو کرده باشیم...
آخیش که با وجود محمد و آل محمد قرار نیست اینطوریا بشه...
پس هرچی خودت دوست داری به ما بده و اونی که به ما دادی را قوت ما بکن برای انجام هر چی تو دوست داشته باشی....کسی نیست که از تو بیشتر ترحم بکنه...
شکل دوم که هم از جملانت شکسته استفاده نشده و هم به جهت تدبری دقیق تر است:
یک شنبه
از تو میخواهم که امروزم اول و آخر وسطش طوری باشد که من و کارهایم را به هدف عبودیت بنشاند. و صلوات است که دعای به هدف نشسته است.
دوشنبه
امروز و هر روز از تو میخواهم کارهایم موثر باشد و قدرت داشته باشد جهتش هم درست باشد و برنگردد علیه خودم...صلوات بر محمد و آل محمد کارش همین توان دادن و درست کردن جهت است.
سه شنبه
امروز و هر روز، باید از تو بخواهیم که مردم در هر وضعیت که باشند....ما یک قدم جلوتر باشیم....و بفهمیم هرچی مابیشتر...تو بیشترتر
همه بیشترها و جلو افتادن ها با صلوات بر محمد و آل محمد.
چهارشنبه
امروز و هر روز، تویی که حتی یک چشم برهم زدن، صلوات و رحمتت را از محمد و آل محمد دریغ نمیکنی...این را که بفهمیم، خاطرمان آسوده می شود... چون می توانیم از تو بخواهیم برای همه لحظات، خود و همه اسرارمان را حافظ باشی... و معلوم است اگر به تو سپرده شد، ضایع و افشا نمی شود.
پنج شنبه
امروز و هر روز هرچی بخواهم پیش تو هست...و صلوات بزرگترین خواسته هاست که اجابتش پیش توست.
جمعه
امروز و هر روز توی این همه شلوغی، چیزی برایم جای ملاقات با تو را نمیگیرد...و صلوات کارش به وجود آوردن همین ملاقات است...روز لقا و رسیدن چی باید گفت بهتر از صلوات بر محمد و آل محمد.
شنبه
امروز و هر روز هر چه بخواهم از تو میخواهم و از غیر تو نمیخواهم...مون تو را میخواهم و وای که در این حال، تو مرا نخواهی... امیدوارم با صلوات بر محمد و آل محمد من هم خواستنی بشوم.
شکل سوم، سعی شده برگشت به متن های اول باشد ولی خلاصه تر:
یکشنبه:
این اول و آخر و وسط امروز ما رو یک کاری بکن نتیجش به هدف نشتن باشه صاف بخوره توی خال.
دوشنبه:
امروز...کار هم باید جون داشته باشه و جهتش درست باشه... دوست ندارم تو اون ور جوب باشی و من این ور....یا اگر کاری کردم کمونه کنه به سمت خودم.
سه شنبه:
امروز...هرچی مردم ...مابیشتر...هرچی ما بیشتر خدا بیشترتر
چهارشنبه:
امروز...یک چشم به هم زدن هم برای ضایع شدن ما و شایع شدن اسرارمون کافیه....خیلی خوبه که تو به چشمات خواب نمیاد و هیچ وقت هم کم نمیاری.
پنج شنبه:
امروز ....خیلی چیزهاست که میخوام...همش اینجاست پیش تو...خواستنی های من چیزهاییه که تو داری.
جمعه:
امروز ....کجا به تو نزدیکتره...کاش یه جوری مثل روز قیامت بشه دیدت.
شنبه:
امروز...ما که تورا میخوایم و از تو هم میخوایم از غیرتو هم نمیخوایم...نشه یک وقت ما بخوایم و تو نخوای...مارو هم خواستنی کن.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
بسم رب العباس
رسول خدا (ص) در حدیثی فرمودند : ای مردم آگاه باشید که گاهی از جانب پروردگارتان رایحه ای به سمت شما میوزد پس هشیار باشید و خود را در معرض آن نسیم قرار دهید.
باطن کربلا ، حقیقت آن نسیم بود که هر رزمنده ای را به اندازه معرفت و سعه ی وجودی اش می نواخت.
از روزی که در شش سالگی روضه مشک و سقا را از پدرم شنیدم تا زمانی که دستم به داس و خوشه های گندم گره خورد، رد این بوی خوش را گرفتم تا به زیر علم عباس (ع) رسیدم.
اتفاقی نبود در دفتر تقدیر الهی همه چیز حساب و کتاب داشت که با شروع جنگ تحمیلی و تاسیس یگان رزمی استان همدان -انصار الحسین (ع)- به نوکری گردان حضرت ابالفضل(ع) منصوب شدم و تشنه آب ، آب حیاتی که هنوز از مشک ابالفضل (ع) میریخت و به تاریخ آبرو می داد.
سالهای دفاع مقدس ، ایام پرفراز ونشیبی بود که بوی تند باروت و طعم تلخ گاز های شیمیایی ، ذائقه ام را عوض نکرد و عطر علمدار علقمه را از کامم نستاندند.
از سرپل ذهاب و مهران و پیرانشهر تا میمک و فاو و شلمچه و ماروت، همه جا دستان بریده حضزت اباالفضل (ع) دستگیرمان شد و راه را نشانمان می داد.
راهی که همرزمان شهیدم حاج محسن امیدی ، حاج حسین کیانی ، مطلب قیصری ، محمدحسن ابروزن ، محجوب ، مولوی ، ظفری و وحید سهرابی و همه فرماندهان شهید گردان ابالفضل ()-152- با «پای نوفیق» دویدند و به مقصد رسیدند و من جا ماندم.
ماندیم تا راوی مظلومیت ها شهامت ها، شجاعت ها، شهادت ها و تشنگی های آنان باشیم و خدا میداند که اگر رهبر جانباز انقلاب اسلامی بیان خاطرات را برای جاماندگان ، درحکم تکمیل امر جهادشان نمیدانست ، هرگز تن به این تکلیف نمیدادم.
ما تشنه یک جرعه سخاوت هستیم مشک تو هنوز آب دارد عباس
میرزا محمد سلگی - 21 رمضان سال 1435
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
پ ن : سوره ی انشراح آیه ی هفت
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
خبت به معناى «الْمُطْمَئِنُّ مِنَ الْارْضِ» هم آمده است؛ یعنى زمین آرام و مطمئن.
در لغت به زمین فراخ و پست، خَبْت مىگویند.
«أَخْبَتَ» با «الى» و «لام» متعدى مىشود و در قرآن با هر دو آمده است:
«الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا الى رَبِّهِمْ اولئِکَ اصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ»[۱]، وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُم».[۲]
«أَخْبَتَ» با «الى» معناى تواضع و خشوع و هبوط وذلت را دارد. و با «لام» معناى لینت و نرمش و پذیرش را دارد.
وقتى مىگوییم: «أَخْبَتَ الى رَبِّهِم» منظور آن تواضع و پستى و ذلتى است که تو در برابر حق پیدا مىکنى. اگر این معنا از ذلت تحقق پیدا کند، طبیعتاً زمینه براى ریزش فضل حق و بارور کردن عنایات او زیاد خواهد شد.
در روایات آمده است که خداوند به موسى خطاب کرد: «یا موسى! مىدانى من چرا تو را به عنوان کلیم خود انتخاب کردهام؟ چون در چهرهها جستجو کردم و چهرهاى آرامتر و نرمتر و ذلیلتر از چهره تو نیافتم. این بود که تو را انتخاب کردم.»[۳]
[۱] هود، ۲۳.
[۲]حج، ۵۴.
[۳]علل الشرائع، ج۱، باب۵۰، ص۵۶و۵۷.
پ ن : استاد علی صفایی (عین . صاد)
الهی بحق الحسین(ع)
عجل لولیک الفـــــــــرج