مُصْلِحِینَ

إِنَّا لاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ ـ ما هرگز جزای مصلحین را ضایع نخواهیم کرد

مُصْلِحِینَ

إِنَّا لاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ ـ ما هرگز جزای مصلحین را ضایع نخواهیم کرد

مُصْلِحِینَ

به نام خدا - به یاد خدا - برای خدا

الهی سنگرم آماده کن جنگیدنش بامن
تو توفیق شهادت را بده بالیدنش بامن

پیام های کوتاه
آخرین نظرات
  • ۱۴ خرداد ۹۸، ۱۲:۲۰ - سید محسن جوانمردی
    احسنت...

کوله بارت را ببین !!

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۴۲ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها


لطفا کمی با دقت و با حوصله بخوانید*

وقتی داشت به سفر می رفت همه دوستان و آشنایانش خوش حال بودند. آنقدر زاد و توشه با خودش برداشته بود که همه می گفتند سفر بسیار خوب و راحتی در پیش دارد. فقط عبور از آن گذرگاه کمی سختی داشت که آن هم برای او با این همه لوازم سفر، آسان به نظر میرسید. برای آن سفر دور و دراز همه به اندازه توانشان توشه فراهم کرده بودند. هرکس توشه مناسب تری با خود می برد، جایگاه بهتر و مناسب تری نصیبش می شد.

# # #

با اینکه برای به دست آوردن آن توشه تلاش بسیاری کرده ، و رنج فراوانی برده بود، اما ارزشش را داشت. هرچه با خود مرور میکرد، می دید کوله بار مناسبی فراهم کرده و چیزی کم ندارد. خیالش راحت بود، حتی اگر چیزی جا مانده بود آنقدر زاد و توشه داشت که جبران هرگونه کاستی را بکند. از همین ابتدای سفر مطمئن بود که هم از آن گذرگاه به راحتی عبور میکند و هم نسبت به دیگران جای بهتری نصیبش می شود . اضطراب و نگرانی در چهره دیگران موج میزد؛ اما او با خاطر جمع و خیال راحت به مقصد فکر میکرد. برخی مانند او توشه زیادی آورده بودند؛ برخی کم، برخی هم دستشان خالی بود...

# # #

نزدیک گذرگاه وقتی دید برخی با توشه کم از آنجا عبور میکنند ؛ دیگر دلش قرص شد. با خودش گفت: فکر نمی کردم به همین راحتی بشود عبور کرد؛ وگرنه این همه بار با خودم نمی آوردم. نوبتش که رسید با لبخند جلو رفت. همین که آمد برود ضربه دست مامور گذرگاه بر سینه اش و نگاه غضب آلود او میخ کوبش کرد. کمی ترسید؛ اما به خودش دلداری داد و گفت وقتی توشه ام را ببیند همه چیز حل میشود؛ اما مامور گذرگاه بدون توجه به توشه اش به همکارانش گفت: ببریدش! چیزی ندارد!

مرد مسافر با صدایی که از ترس و اضطراب میلرزید گفت: برای چه؟ این همه توشه آوردم پس چرا نگاه نمیکنید؟!

# # #

دو نفر به او نزدیک شدند و از دوطرف بازو هایش را گرفتند که ببرند ، دیگر اشتباهی درکار نبود . همه رویاهایش در یک لحظه داشت از بین می رفت . رنگش پریده و نفسش بند آمده بود. ضجه کنان فریاد زد: پس این همه توشه را چرا نمی بینید؟! توشه بعضی ها نصف توشه من هم نبود! پس انصافتان کجاست؟! مگر من به شما بدی کرده ام که کوله ام را نمی بینید؟ مامور گذرگاه صدا زد: ولش کنید ببینم چه آورده! و بعد رو کرد به مسافر و گفت: چه همراه آورده ای که این همه داد و بیداد میکنی؟! دست و پایش را جمع کرد و گفت: قربانت بروم من که داد و بیداد نکردم. فقط مطمئنم اشتباه شده !این هم از کوله بار من. زاد و توشه اش را یکی یکی بیرون آورد و به مامور نشان داد: روزه، حج،ساخت مسجد و مدرسه و بیمارستان، کمک به دیگران...

مامور حرفش را قطع کرد و بدون توجه به توشه اش گفت: نماز سالم داری؟ مسافر که حالا کمی آرام تر شده بود ، گفت: ببینید! هرچه بخواهید در توشه ام هست . زیاد هم هست . حالا شما گیر داده اید به نماز؟؟! حالا بقیه اش را ...

مامور دوباره حرفش را قطع کرد و این بار غضبناک گفت: اول نماز، اگر نداری، برو به جهنم!

مرد با ترس و التماس گفت : چشم. دارم. نماز هم آورده ام. اجازه بدهید.بعد کوله اش را سروته کرد و تمام چیزهایی که با خود آورده بود بیرون ریخت . زیر تمام وسایلش بسته کوچک، کثیف، و چروکیده ای بود که بیرون افتاد. آن را برداشت درحالی که بادست آن را مرتب و صاف میکرد ، گفت: بفرمایید! این هم نماز. فقط زیر وسایل مانده و کمی خراب شده، شما به بزرگی خودتان ببخشید.

مامور با ناراحتی بسته کوچک و سبک را گرفت و خالی کرد و گل های پرپر شده و خشکیده ای روی زمین ریختند. گل ها سیاه شده بودند و بوی خوبی هم نداشتند!! مامور که از دیدن گل ها جا خورده بود، به توشه دیگر مسافر ها نگاه کرد که همه تقریبا بزرگ و تمیز بودند. حق گل ها نبود که به این روز بیفتند. آنها باید تروتازه و خوش بو می ماندند و در اوج آسمان جای میگرفتند؛ اما دیگر از بین رفته بودند و نمی شد برایشان کاری کرد.

مرد که حالا قدری از اضطرابش کم شده بود، نگاهش را به دهان مامور دوخته ، و امیدوار شده بود که دیگر برای ورود به بهشت مشکلی نخواهد داشت. با تبسمی سرد و ساختگی گفت: خب خداراشکر این هم از نماز ما!! البته ببخشید که کمی خراب شده بود.

# # #

مامور با تندی به طرف مسافر برگشت و با چهره ای وحشتناک تر از همکارانش به او نگاه کرد و با عصابانیت گفت: اگر نمازت سالم بود بقیه توشه ات را هم بررسی میکردم؛ اما حالا... ، حرفش را ناتمام رها کرد و به ماموران جهنم گفت: عمیق ترین و وحشتناک ترین جای جهنم! ببریدش...

لحظه ای بعد ماموران جهنم ، بدون اینکه به ضجه ها و التماس هایش توجهی کنند ، اورا کشان کشان به طرف چاه «ویل» بردند...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سوره مبارکه ماعون

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ ﴿١﴾
 فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ ﴿٢﴾
 وَلا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿٣﴾
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ
﴿٤﴾
 الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ سَاهُونَ
﴿٥﴾
 الَّذِینَ هُمْ یُرَاءُونَ
﴿٦﴾
 وَیَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ
﴿٧﴾

پیامبر اعظم(ص) : نماز ستون دین است پس هرکس نماز خود را عمدا ترک کند ، حقیقتا دین خود را خراب کرده است و هرکس وقت های آن را ترک کند(به موقع نخواند) او را در « ویل » می اندازند. چنانکه خداوند در سوره مبارکه ماعون آیات چهارم و پنجم می فرمایند:« پس ویل برای نماز گزاران است، همان هایی که در نماز خواندن سهل انگاری می کنند»

۹۵/۰۵/۱۹
ذی حجر

نظرات  (۱)

۱۹ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۵۲ صالح فاطمی
خیلی خیلی عالی بود ، تشکر بابت اشتراک این مطلب ... ا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.